آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

پايان 18 ماهگي شيرين و ورود به 19 ماهگي..

18ماهگيت رو با كلي چيزهاي جديد و دوست داشتني كه ياد گرفتي به دست خاطره ها سپرديم  و حالا 2 روزه كه وارد 19 ماهگي شدي.. امروز واكسن داشتي. صبح با كلي خوشحالي از بابت اينكه داري ميري دد  از خونه رفتي بيرون و غافل از اينكه اين دد همراه با درد واكسنه.. و من و بابايي اگاه از اين قضيه و با يه عالمه حس دلسوزي و ناراحتي مخصوصا با ديدن ذوق و شوق هاي تو ! خلاصه كه رفتيم واكسن زدي و بعد براي اينكه از اون حس و حال بياي بيرون برديمت تاپ بازي.. اين يكي از خاطرات اولين روزهاي 19 ماهگيت بود تا ببينيم روزاي بعد چه اتفاقاتي ميفته! راستي اينم بگم كه چند روزيه موهاي فرفري به قول خودت نانا يا همون ناناز رو كه واقعا نميدونم چجوري بايد مرتبشون كنم...
31 شهريور 1392

كفش سيندرلا

بله...بعد از گم شدن لنگه كفش صورتي تابستونه سيندرلا، بالاخره روز جمعه پيش طي يك عمليات يهويي اقدام براي خريد كفش به عمل اومد تو فروشگاه همش كفشارو نشون ميدادي و ميگفتي اينا! منظورت از اينا بود و همش به خانم فروشنده نگاه ميكردي ومن و باباهادي رو  معرفي ميكردي با اشاره دست ميگفتي:ماجون، بابادي با خريد كفشا هم كلي ذوق كردي.. آرشين واي كه چه زود اينقدر بزرگ شدي اينم كفشاي سفيد خوكشل گوگولي براي شما ...
26 شهريور 1392

ماجو ننار..

ديشب خونه باباجون اينا بوديم. داشتيم شام ميخورديم كه يهو بهت نگاه كردم و ديدم ساكت شدي.. فهميدم كه بله مشغول... هستي زود بلند شدم كه بغلت كنم ببرمت wc كه تا ديدي دارم بلند ميشم زوذتر از من بلند شدي و تند تند دستتو به نشونه ي كنار رفتن من تكون ميدادي و بهم ميگفتي ماجون ننار  ننار منظورت اين بود كه برم كنار و كاري باهات نداشته باشم واي كه چه شيرين و خوردني شدني فسقلي من ...
26 شهريور 1392

آرشين داره ياد ميگيره كه...

آرشين داره شمارش رو ياد ميگيره.. مامان :آرشين جون با هم بشماريم، يك.. آرشين : دو دار شيش نوه ده آرشين داره شعر خوندن ياد ميگيره.. آرشين: تاب تاب اباسي، ادا ادين ننازي، اد انازي، ماما جو انازي مامان: يه توپ دارم آرشين: ققلي مامان :سرخ و سفيد و آرشين : ادي مامان:ميزنم زمين آرشين: ابا مامان: نميدوني تا آرشين: داااا مامان: من اين توپ و آرشين:ن با فتحه مامان:مشقام و خوب آرشين:ن با كسره مامان:بابام بهم آرشين:ادي مامان: يه توپ آرشين: ققلي مامان:چشم چشم آرشين: ابو مامان:دماغ و دهن آرشين: ا ددو مامان: حالا بزار دو تا آرشين:دو مامان: موهاش نشه فراموش چوب چوب يه آرشين: ددن مامان: اينم يه گر...
24 شهريور 1392

شيرين مثل عسل...

 18ماهگيت داره تموم ميشه و چه خاطرات شيرين بسياري كه از اين ماه باقي گذاشتي.. از اي بابا گفتنهات گرفته تا شعر خوندنهات كه گوشم از شنيدن دوباره و دوباره اونها سير نميشه.. كلماتي كه بيان ميشن و هر روز كامل تر از روز قبل.. ممنون گفتنهات كه عاشقشونم.. بازي با عروسكهات كه دنيايبه واسه خودش.. هر مامان جوني كه با اون لحن خوردنيت بهم ميگي تا اوج ابرا ميبرتم..محكم بغل كردنات... لوس كردنات و كه نگو.. و نه گفتنهاي محكم و قاطع كه همچنان ادامه داره ! گلي شده دوست هميشه همراهت و نينا دوستي كه مامان فعلا ازت دورش كرد تا يكم بزرگتر شي تا بتوني باهاش بازي كني چون نسبت به تو قد و هيكل بزرگي داره .. مئو دوست پول خورت كه هر شب كيف پول بابا دي رو خالي ميكنه...
24 شهريور 1392
1